فصل سوم سریال True Detective رسماً بیانیهای از سوی نیک پیزولاتو به مخاطبان سریال بود. بیانیهای که در آن گفته شده نه فصل اول هرگز تکرار میشود، و نه خود سازنده قصدی برای تکرار کردن آن دارد. در نقد دو قسمت اول از فصل سوم کارآگاه حقیقی گفتیم که بازگشت به ریشهها از بسیاری جهات، در این فصل پدیدار شده است، اما این دقیقاً موضوعی بود که پیزولاتو میخواست ذهن ما را بهوسیله آن مشغول نگه داشته، و با ارائه یک پایان کاملاً متضاد با فصل اول، تئوریپردازیهای طرفداران را منهدم کند. دعوت میکنیم در ادامه با بررسی سریال همراه ما باشید.
«کارآگاه حقیقی» از شبکه HBO، یکی از آن سریالهایی است که خوراک اصلی تئوریپردازان محسوب میشود. یکی از تفریحات اصلی طرفداران در زمان پخش فصل سوم، گفتوگو و مطرح کردن تئوریهای عجیب و غریبشان در سایتهایی مانند ردیت و بیرون کشیدن سرنخهای ریز و درشت از هر قسمت بود. اما در نهایت مشخص شد که پرونده فصل سوم، آنقدری که انتظار میرفت، رمزآلود و توطئهآمیز نیست. نه آقای هویت در نهایت به خبیثِ ثروتمند و دست پشتپردهی ماجرا تبدیل شد، نه ردپای فرقهای ترسناک که کارش ربایش کودکان است دیده شد و نه جولی پورسل به سرنوشت هولناک و عذابآوری رسید. البته همین طرفداران تئوریپرداز، دست نیک پیزولاتو را قبل از پایان فصل خوانده بودند، و میدانستند این احتمال وجود دارد که ماجرا اصلاً پیچیدگی خاصی نداشته نباشد. بله، ماجرای فصل سوم پیچیده نبود، اما طوری ساخته شده بود که مخاطب هرلحظه فکر کند، پای توطئه و معمای بزرگتری در آن شهر کوچک، به ماجرا باز میشود و کارآگاه وین هیز به همراه همکارش یعنی رولند وست، همان قهرمانی است که مشکلات را حل خواهد کرد. این نگاه تا حد زیادی به همان انتظاراتی که فصل اول ایجاد کرده بازمیگردد.
زندگی همیشه پیچیده نیست، این نگاه محدود انسان است که میتواند ار کاه، کوه بسازد و موضوعی نسبتاً ساده را به چیزی بغرنج تبدیل کند.
این درگیری ذهنی در واقع از کارآگاهان به مخاطب منتقل میشد، آنها مجبور بودند هر فرضیهای از جمله دست داشتن فرقهای خاص که کارش ربایش کودکان است، یا حتی اعمال نفوذ آقای هویت را درنظر بگیرند. وین هیز تا جایی پیش میرود که یک نوجوان را بخاطر ظاهر نامتعارف و رفتارش قضاوت کند، و بازجویی بیرحمانهای از وی داشته داشته باشد. درحالیکه دو کارآگاه قصه در همین مسائل غرق شده بودند، شواهد جلوی چشمشان را نادیده میگرفتند. آنها به این فکر نکردند که شاید نکاتی واضح و بدیهی را به دلیل پیچیده کردن ماجرا در ذهنشان جا انداختهاند. زندگی همیشه پیچیده نیست، این نگاه محدود انسان است که میتواند ار کاه، کوه بسازد و موضوعی نسبتاً ساده را به چیزی بغرنج تبدیل کند.
قرار دادن سرنخهای تردیدبرانگیزی همانند «قلعه صورتی» که برخی آن را نوعی استعاره و ردپا از «شاه زرد» در فصل اول میدانستند، یا عروسکهای دخترانهای که در صحنه جرم به جا مانده بود، ذهن مخاطب را به این سمت سوق میداد که باز هم انحراف اخلاقی یا فرقهای مرموز، محور یک فصل دیگر از این سریال است. اما در نهایت، واضح شد که سومین فصل True Detective با محوریت تراژدی ساخته شد و حتی اشارهی خانم مستندساز به پرونده فصل اول، باعث نمیشود که این دو در واقعیت ربطی به هم داشته باشند. شاید نیک پیزولاتو میخواسته به برخی طرفداران بفهماند که نباید از هر چیزی تئوری توطئه بیرون بکشند و ذهن خودشان را مشغول کنند. البته این موضوع تقصیر خود پیزولاتو است، نه طرفداران. فصل اول آنقدر کمنقص است و آنقدر نمادپردازی به کار میبرد، و بازیهای فوقالعادهای دارد که هر بینندهای ناخودآگاه با انتشار فصل جدید این سریال، با انتظار تماشای چیزی فراتر از آثار معمایی و جنایی معمولی در مدیوم تلویزیون، به سراغ آن میرود.
پیزولاتو نه توانسته راز پرونده و برگ برندهاش را تا لحظه آخر مخفی نگه دارد و نه در به تصویر کشیدن رابطه پرفراز و نشیب آملیا و وین در طول زندگیشان به توفیق میرسد.
فصل سوم True Detective با پایانی «تلخ و شیرین»، نه فاجعه است و نه بینقص اما همانند دو فصل قبلی، خود را از جهاتی کاملاً متمایز میکند. شاید با تماشای قسمت آخر، این حس به شما دست بدهد که بیمعنیترین هشت ساعت ممکن را پای این سریال تلف کردهاید. به نظرم رابطه آملیا و وین، به جای اینکه جزو نکات مثبت باشد، در نهایت به ضرر فصل سوم تمام شده است و در انتها چیزی را به مخاطب اضافه نمیکند. اگر شخصی بخواهد به سراغ ماجرای درام یک زن و مرد و مشکلات زندگیشان برود، مطمئناً «کارآگاه حقیقی» جزو گزینههای اصلی او نیست و بهتر است پیزولاتو دیگر به سراغ تصویر کشیدن چنین روابطی نرود، زیرا تنها چیزی که مخاطب را در اینگونه سریالها نگه میدارد، پروندهای درگیرکننده و معمایی است که تا لحظهی آخر نمیتوان رازش را حدس زد. تاکید روی بازی عالی ماهرشالا علی و استفن دورف، کار بیهودهای است چراکه هنرنمایی این دو نفر در تمام قسمتها مشهود است اما این کیفیت در مابقی بخشهای سریال و بهویژه نویسندگی پیزولاتو کمرنگ است. در این مورد فصل سوم، میتوان گفت که پیزولاتو نه توانسته راز پرونده و برگ برندهاش را تا لحظه آخر مخفی نگه دارد و نه در به تصویر کشیدن رابطه پرفراز و نشیب آملیا و وین در طول زندگیشان به توفیق میرسد. او نشان داد که هرگز نه میتواند و نه میخواهد، فصل اول را تکرار کند.
دیدگاه شما چیست؟